سهههههههههههههههلام
خب داستان و تا اینجا گفتم که معلوم پیگیر ما اصرار اصرار برو زنگ بزن به مادرت دفترت و بیاره..😣
تمام مسیر کلاس تا دفتر در حالی که از استرس بیرون روی گرفته بودم داشتم فک میکردم چیکار کنم که زنگ. نزنم..🧐
تو یه تصمیم آنی تفکر اندیشمندانه قرار شد به جا خونه خودمون به خونه نوشینینا دوستم زنگ بزنم از اونجا یی که مامانش معلم بود مطمئنا اون موقع از روز خودش مدرسه بود😁🤭
منم رفتم تلفن و برداشتم یه بار دوبار سه بار زنگ. زدم اعلام کردم که مامانم نیست خانوم برنمیداره اوناهم لطف کردن گفتن عیب نداره برو 🤭😁
کم کم خیالم داشت راحت میشد که خب خدارو شکر خطر از بیخ گوشم رد شد کههههههه😑
باز ادامه اش پست بعدی.... 😁🤪
...